عشق سرخ
این سکوت و این تنهایی نیاز من در لحظه های دلتنگیست! یک لحظه در یاد تو نبودن ،محال است ، بیهودگیست! شب می رسد و همه جا تاریک ، در تاریکی گم نمیشوم منتظر روشنایی مینشینم! بین تاریکی و روشنایی فاصله ی دوریست ، از آن دور دستها نوریست که می تابد ولی درخشان نیست! پنجره را میبندم تا نا امیدی به درونم نیاید، انگار زندانی لحظه های تنهایی ام ، انگار باید رو به دیوار خیره شد تا نتوان همه جا را دید! سردرگم و بی قرارم ، نشستن معنایی ندارد، باید قدم زد و به تو اندیشید! نه سازی مینوازد و نه قلبی می تپد ،حتی صدای تپشهای قلب خود را نیز نمیشنوم دلتنگی مثل حصاری اطراف قلبم را پوشانده است ! به عشق نمی اندیشم ، تنها به تو مینگرم گرچه تو را نمیبینم! وجود عشق را نمیخواهم ، تنها تو را در میان خود میگیرم ، گرچه در کنارم نیستی! عشق را حقیر میدانم و تو را سرچشمه ی عشق ، با تو درد دل میکنم ، گرچه پاسخی نمیشنوم! و باور میکنم که در این سکوت و تاریکی گم شده ام و روشنایی را نخواهم دید ! بر دلتنگی هایم افزوده میشود و پنجره را باز میکنم ، صدای سازی را میشنوم که قلبم را آرام میکند ،همان سازی که تو در زیر تک درختی نشسته ای و می نوازی
نظرات شما عزیزان:
Code Center
برچسبها: